سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همنشین پادشاه همچون شیر سوار است ، حسرت سوارى او خورند و خود بهتر داند که در چه کار است . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 90 تیر 7 , ساعت 1:28 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

______________


چشمان من غرق می شوند . .

 غرق می شوند آن دور . . آن دورترها . .


جایی که این دو خط موازی


این ریلهای شکسته ( دور از چشم اقلیدسها)


به یکدیگر می رسند .


چشمان من غرق میشوند آن دور . . آن دورترها. .


جایی که یا


جای پای اسماعیل است


و یا آنکه تابستان معجزه می کند


دلم می لرزد . . دستم  می لرزد . .پایم ، چشمم. .


می لرزد . . می لرزد  . .
 می لغزد ...........


. . و برای یک لحظه " باز دوباره " فراموش می کنم


که این ریلهای شکسته


مدتهاست که متروک مانده اند ........

      ......................


یکشنبه 90 تیر 5 , ساعت 8:49 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

___________________


به همان سرعتی که آمده اند . . می گریزند


سایه های صبح


و خورشید چه آرام می گذرد


چه کسی می گفت 


سایه ها عاشق نمی شوند


چه کسی می گفت


خوابهای  زمینند ،  سایه ها


من زمین را دوست دارم


با همین خوابهای خاکستریش


سایه هایی رمیده


که نمیدانم در کجا هاشور می خورند //////////////


          ********


یکشنبه 90 تیر 5 , ساعت 6:10 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

________________


  . . طبله ، طبله


ورم کرده پاهامان از بس که دویده ایم


و ثانیه هامان همگی گم شده اند


از بس که دویده ایم حتی


سایه هامان هم به ما نمی رسند


دستهامان . . .


پاهامان . . .


به دنیا بگویید بایستد


 شده یک ساعت ، یا حتی چند دقیقه


ما دست و پامان را گم کرده ایم


  گم کرده ایم ..........

   
     ******


جمعه 90 تیر 3 , ساعت 3:51 عصر

 بسم الله الرحمن ارحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

____________


هرچند که که درختها همگی قد کشیده اند ، اما ،


هنوز هم این کوچه برای من غریبه نیست


هنوز هم رد پایی از بچه ها باقی ست و یک نفر داد می زند :


آهای ، کجایید بچه ها . . . 

 
هنوز هم آن پنجره ی آخری ، آبی ست  

 
و وقتی که دری باز میشود دلی فرو می ریزد


هنوز هم میشود آن خطی را که با هم کشیده بودیم
                                  
لابلای آن آجرها دید


هنوز هم کسی گاهی از این کوچه رد می شود

 
هنوز هم دلی در اینجا تنگ است  

 
هنوز هم شاعری میخواهد از فردا بنویسد 


هنوز هم  آسمان آبی ست ، درختها سبزند

 
هنوز هم . . نه . . این کوچه هنوز هم خالی نیست  

 
هنوزهم . . پر است از هنوز .............


      ***********


پنج شنبه 90 تیر 2 , ساعت 9:35 صبح


بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

________________



کو چه ها ، کوچک تر شده اند و درختها بزرگتر


و صدای خنده ی بچه ها هنوز . .


_ آه _ فکر می کنم آن هفتمین سنگ "هفت سنگی " باشد


که من آن روزها هرگز نتوانستم پیدایش کنم



پسرم جلوتر بیا ، جلوتر بیا


نگاه کن ، ببین . . 


آن جای پای من است که میان سیمانها


خشک شده. . 


همیشه گفته ام که جای پای تو


حتماً ، از من بزرگ تر خواهد بود


*********



هفت سنگ بازی سنتی است که در آن هفت سنگ توسط بازیکنان
بایدروی هم چیده  شود .


سه شنبه 90 خرداد 31 , ساعت 12:56 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

_______________


می زند نیش قلم زخمه به چنگ

زخم این سینه که شد زخمی چنگ


قدمی پیش نه البرز و بگیر

روی این شهر زده خیمه به سنگ


خاطر و خاطره ها دور به دور

کوچه و فاصله ها تنگ به تنگ


بر دل خسته ی این شهر نژند

دوده پاشیده و خاکستر رنگ


ای بسا دل که در آن سوخت،تمیز

یا لبانی که به هم دوخت،قشنگ


آسمان گرچه که بی اشک گریست

چشمه می جوشد از این خاطر تنگ

*******


یکشنبه 90 خرداد 29 , ساعت 4:57 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

________________


کسی در نگاهم قدم می زند

که خود تار و پودم به هم می زند


کسی میکشد پیش چشمم خطی

که خود لحظه ها را رقم می زند


مرا می برد با خودش ناکجا

و بر طبل خود بام و بم می زند


و چون می کشد قوس شیطان ، قزح

و بر طاق چشمان غم می زند


مرا میبرد همچنان صفحه ای

و هر آنچه خواهد قلم می زند


( محمد ) نمی ماند این ،روزگار

تو گویی که پلکی به هم می زند

همه می سپارم به دست کسی

که او در نگاهم قدم می زند

*******


جمعه 90 خرداد 27 , ساعت 10:36 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

__________________

 
      دغدغه ها ، خاطره ها ، اندیشه ...

  و لحظه هایی که بی محابا باز می شوند..

  من از آغاز بودن می آیم

  نقطه ای بی رنگ

  نقطه ای دوار

  شاید یک پلک

  و یا لحظه ای از تمام بودنها

   ____  از دیروز

   ____  امروز

   ____  فردا

   وفصلهایی که می گذرند همچنان

  _بی دغدغه

  _ بی خاطره

  و من نشسته ام ، اینجا

  در آغاز بودن – همچنان-

    و می اند یشم. . . .

  
        ========


جمعه 90 خرداد 27 , ساعت 6:38 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

______ ___


میون جمعه ها چشمم کمونه

دلم از تیر غم دریای خونه


همین دانم که یارم آیو حتی

اگر یک جمعه از عالم بمونه


========


چهارشنبه 90 خرداد 25 , ساعت 8:14 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

________________

چه شادم من امشب ، من امشب چه شاد

گه گیتی به بخشش چه دستی گشاد


که بود این پسر وز تبار که بود

که این گونه دل در برش سر نهاد


جهان گشته میزان به میزان او

که بی او کم و کم از او شد زیاد


بر او گشته دنیای دانش مرید

و بر مردمان شاه مردان مراد


زمین می نشیند به اشک یتیم

و خیزد به هنگامه ی عدل و داد


دو دم بود تیغش که تا دم به دم

بریزد سر خیره چون برگ و باد


چو در آینه حق نمودار گشت

چه وهم و خیالی که در دل فتاد


که تا بوده او بود و تا هست هست

چنین گوهری مام گیتی نزاد


نجوشد مگر عشقش از جان من

و جز این نباشد نبود و نباد


چه شادم من امشب من امشب چه شاد

* * * * *


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ