بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
______________
چشمان من غرق می شوند . .
غرق می شوند آن دور . . آن دورترها . .
جایی که این دو خط موازی
این ریلهای شکسته ( دور از چشم اقلیدسها)
به یکدیگر می رسند .
چشمان من غرق میشوند آن دور . . آن دورترها. .
جایی که یا
جای پای اسماعیل است
و یا آنکه تابستان معجزه می کند
دلم می لرزد . . دستم می لرزد . .پایم ، چشمم. .
می لرزد . . می لرزد . . می لغزد ...........
. . و برای یک لحظه " باز دوباره " فراموش می کنم
که این ریلهای شکسته
مدتهاست که متروک مانده اند ........
......................
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
___________________
به همان سرعتی که آمده اند . . می گریزند
سایه های صبح
و خورشید چه آرام می گذرد
چه کسی می گفت
سایه ها عاشق نمی شوند
چه کسی می گفت
خوابهای زمینند ، سایه ها
من زمین را دوست دارم
با همین خوابهای خاکستریش
سایه هایی رمیده
که نمیدانم در کجا هاشور می خورند //////////////
********
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
________________
. . طبله ، طبله
ورم کرده پاهامان از بس که دویده ایم
و ثانیه هامان همگی گم شده اند
از بس که دویده ایم حتی
سایه هامان هم به ما نمی رسند
دستهامان . . .
پاهامان . . .
به دنیا بگویید بایستد
شده یک ساعت ، یا حتی چند دقیقه
ما دست و پامان را گم کرده ایم
گم کرده ایم ..........
******
بسم الله الرحمن ارحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
____________
هرچند که که درختها همگی قد کشیده اند ، اما ،
هنوز هم این کوچه برای من غریبه نیست
هنوز هم رد پایی از بچه ها باقی ست و یک نفر داد می زند :
آهای ، کجایید بچه ها . . .
هنوز هم آن پنجره ی آخری ، آبی ست
و وقتی که دری باز میشود دلی فرو می ریزد
هنوز هم میشود آن خطی را که با هم کشیده بودیم
لابلای آن آجرها دید
هنوز هم کسی گاهی از این کوچه رد می شود
هنوز هم دلی در اینجا تنگ است
هنوز هم شاعری میخواهد از فردا بنویسد
هنوز هم آسمان آبی ست ، درختها سبزند
هنوز هم . . نه . . این کوچه هنوز هم خالی نیست
هنوزهم . . پر است از هنوز .............
***********
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
________________
کو چه ها ، کوچک تر شده اند و درختها بزرگتر
و صدای خنده ی بچه ها هنوز . .
_ آه _ فکر می کنم آن هفتمین سنگ "هفت سنگی " باشد
که من آن روزها هرگز نتوانستم پیدایش کنم
پسرم جلوتر بیا ، جلوتر بیا
نگاه کن ، ببین . .
آن جای پای من است که میان سیمانها
خشک شده. .
همیشه گفته ام که جای پای تو
حتماً ، از من بزرگ تر خواهد بود
*********
هفت سنگ بازی سنتی است که در آن هفت سنگ توسط بازیکنان
بایدروی هم چیده شود .
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
_______________
می زند نیش قلم زخمه به چنگ
زخم این سینه که شد زخمی چنگ
قدمی پیش نه البرز و بگیر
روی این شهر زده خیمه به سنگ
خاطر و خاطره ها دور به دور
کوچه و فاصله ها تنگ به تنگ
بر دل خسته ی این شهر نژند
دوده پاشیده و خاکستر رنگ
ای بسا دل که در آن سوخت،تمیز
یا لبانی که به هم دوخت،قشنگ
آسمان گرچه که بی اشک گریست
چشمه می جوشد از این خاطر تنگ
*******
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
________________
کسی در نگاهم قدم می زند
که خود تار و پودم به هم می زند
کسی میکشد پیش چشمم خطی
که خود لحظه ها را رقم می زند
مرا می برد با خودش ناکجا
و بر طبل خود بام و بم می زند
و چون می کشد قوس شیطان ، قزح
و بر طاق چشمان غم می زند
مرا میبرد همچنان صفحه ای
و هر آنچه خواهد قلم می زند
( محمد ) نمی ماند این ،روزگار
تو گویی که پلکی به هم می زند
همه می سپارم به دست کسی
که او در نگاهم قدم می زند
*******
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
__________________
دغدغه ها ، خاطره ها ، اندیشه ...
و لحظه هایی که بی محابا باز می شوند..
من از آغاز بودن می آیم
نقطه ای بی رنگ
نقطه ای دوار
شاید یک پلک
و یا لحظه ای از تمام بودنها
____ از دیروز
____ امروز
____ فردا
وفصلهایی که می گذرند همچنان
_بی دغدغه
_ بی خاطره
و من نشسته ام ، اینجا
در آغاز بودن – همچنان-
و می اند یشم. . . .
========
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
______ ___
میون جمعه ها چشمم کمونه
دلم از تیر غم دریای خونه
همین دانم که یارم آیو حتی
اگر یک جمعه از عالم بمونه
========
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
________________
چه شادم من امشب ، من امشب چه شاد
گه گیتی به بخشش چه دستی گشاد
که بود این پسر وز تبار که بود
که این گونه دل در برش سر نهاد
جهان گشته میزان به میزان او
که بی او کم و کم از او شد زیاد
بر او گشته دنیای دانش مرید
و بر مردمان شاه مردان مراد
زمین می نشیند به اشک یتیم
و خیزد به هنگامه ی عدل و داد
دو دم بود تیغش که تا دم به دم
بریزد سر خیره چون برگ و باد
چو در آینه حق نمودار گشت
چه وهم و خیالی که در دل فتاد
که تا بوده او بود و تا هست هست
چنین گوهری مام گیتی نزاد
نجوشد مگر عشقش از جان من
و جز این نباشد نبود و نباد
چه شادم من امشب من امشب چه شاد
* * * * *