سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نمازگزار محبّت فرشتگان و هدایت وایمان و نور معرفت دارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 91 اردیبهشت 11 , ساعت 5:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


تا جان مرا به لحظه ها بست

از مستی لحظه ها شدم مست


و از پشت هزار پشت آدم

اکنون که جهان به من رسیده ست


شرمنده شدم از آن هزاران

کاری بسزا نیامد از دست


از غایت غصه ، چشم خشکید

واز فرط قضا چه چشمه ها ، بست


هر خاطره ای جوانه زد ، رفت

هر غصه که قاب قصه شد ، هست


هر کس که پرَش نبود ، میماند

آن دَم که پرنده شد ، زد و جست

= =

حاشا که گله ندارم از کس

تا بوده چنین بوده و تا هست

    ****


پنج شنبه 91 اردیبهشت 7 , ساعت 7:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

با تو هستم،تو ........ هستی ؟

نمیدانم ، نگرانم ، به گمانم فراموشی گرفته ام

اصلا یادم نمی آید نخستین اسمی را که

صدا کردم یا فراموش

که بود یا کجا ؟

فقط می دانم که " تو "

آخرین اسمی هستی که بیاد من خواهی ماند ..

یادم هست اولین باری که گفتم : تو

گفتند : مودب باش !

و من نفهمیدم که چرا ؟!

و امروز یک نفر گفت : تو

و من به او گفتم مودب باش

او هم خندید و گفت : شما ...

اما او هم نفهمید

که برای گفتن از " تو "

باید از تمامی این اسمهای دیگر گذشت .. فراموش کرد  .. گذشت ..

نگرانم .. اصلا یادم نمی آید .. به گمانم فراموشی گرفته ام

تو را می گویم ، تو .. با تو هستم ، تو .....

هستی ؟....


*********


سه شنبه 91 اردیبهشت 5 , ساعت 7:0 صبح

 

 

اهل مدینه .. دیگر بسه .. هیزم نیارید ..

مگر آتش زدن یک در کوچک چوبی

چقدر هیزم میخواد؟


جمعه 91 فروردین 25 , ساعت 9:20 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

یادش بخیر آن روزها

پدرم شاعر بود ، مادرم عاشق

مادرم که شاعر میشد ، پدرم عاشق

پدرم غزل میگفت

مادرم سپید

پدرم مثنوی میخواند

مادرم سپید

پدرم رباعی میگفت

مادرم سپید

تا آنکه درست نمیدانم .. سیب بود یا گندم

جای قافیه ها را که گرفت 

مادرم رنجید

انگشتش سوزن خورد

نمره ی عینکش عوض شد ..

به زودی اما...

پدرم برگشت

قافیه ها برگشتند

غزلها برگشتند

اما شعرهای مادرم ، دیگر سپید نبود .......

××××


جمعه 91 فروردین 25 , ساعت 6:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

دخترم .. پسرم ..

میدانی که نوشتن از تو چقدر سخت است و چه آسان . سهل است و ممتنع .

دیروز که میان خاطره ها میگشتم ، تو را با تک تک رویاهایم دیدم و با قصه هایم خواندم . و زمانی که خنده هایت را با خودم زمزمه میکردم ، آسمان خندید ، ستاره خندید ، درخت خندید حتی گنجشک ها هم خندیدند .

و امروز صبح زمانی که چلچله ها دعاشان را میخواندند و تو سجاده ات را صفحه به صفحه باز میکردی و سطر به سطر .. من برایت دعا کردم و سپردم به بادها  ، که بیجا هواییت نکنند و به جاده ها ، که زیر پای تو نلغزند و ساعتها همه را یکجا برای تو کوک کردم ، تا فردا در آن صبح موفقیت جا نمانی .

دخترم .. پسرم ..

چشم هایت را به آبی آسمان باز کن و دستهایت را به گسترای زمین . که فردای جهان با دستهای تو تراز میشود و با نگاه های تو ..

شور لحظه ها در انتظار توست و نگاه های تو ... تا آنکه شیخ الرئیسها همچنان رئیس بمانند و بو ریحانها را بیش از این بیرون نکنند .

من امروز دعای مستجاب چلچله ها را شنیدم و شنیدم که قناریی می گفت بحق پروانه......

( دوستان در اثر اشتباهی که پیش آمد این پست حذف شد و من آن را دوباره نوشتم ..اما کامنتهای دوستانم از دست رفت..:(((((...از همه تون معذرت میخوام...خیلی تلخ شد برام)


چهارشنبه 91 فروردین 16 , ساعت 4:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

 خدایا شکر ...

خداییت را شکر .. از اینکه  مرا آفریدی و اگرمن نیز عشق را ..

اما ،‌ این " لجوج بی مرام " مدتی ست که دیگر مرا باور نمیکند ..

شکر ، خداییت را شکر .. اما ، یکبارهم که شده از آن عرش کبریائیت پایین تر بیا..

روبروی او بنشین ، صاف 

و دستانش را بگیر ، محکم .. 

راست ، راست ، به چشمهایش نگاه کن و بگو :

روزی که محمد تورا آفرید ، اما

چـشـمهایش  ،،،، خیس بود........


جمعه 91 فروردین 11 , ساعت 4:31 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

(این شعر هرچند تکراری ست اما چون امسال هم شرایط مشابهی پیش آمد)
(تقدیم میکنم به دوستان بهتر از جان )


امسال بهار سبز وسرما 

چون شیره و برف درهم آمیخت 

پس یورش سخت برف وباران 

برنامه ی عید را به هم ریخت


با اینهمه جاده های رفتن 

درراه سفرشلوغ بودند 

گویی که خبرزبرف وباران 

دورازهمه جا دروغ بودند

 


یک چند میان کوچه بازار 

خلوت شد و شهر سروری کرد 

تهران که عروس آرزوهاس
ت 

در دامن کوه دلبری کرد



 

این شهر شلوغ وخوب  تنها 

این گونه؟! خدا گناه دارد 

ماندیم نه این که شهرما را 

باید که یکی  نگاه  دارد


یک چند میان شهرهرجا 

رفتیم بدون دود ودم بود 

تهران به تمامه بوستان شد 

افسوس گذشت زود وکم بود


 

اینک همه راهیان نوروز 

آیید که شهر باز باشد 

امید که در پناه " الله " 

عمر همه تان دراز باشد

 


سه شنبه 91 فروردین 8 , ساعت 2:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

فرق می کند

فرق میکند ،‌ نگاه با نگاه

فرق میکند ، خندیدن با خندیدن

فرق میکند ، اشک با اشک ، دست با دست

فرق میکند

تو به فرداهایت نگاه میکنی و من به گذشته ها

تو به امیدهای فردایت لبخند میزنی و من به امیدهای رفته

تو با آن دستهایت ، عروج میکنی و من برای آنکه نیفتم

تو با اشکهایت ....اما نه ، طعم اشکهامان که با هم بیگانه نیست...

میبینی؟

همیشه چیزی برای تفاهم  وجود دارد .

××××


شنبه 91 فروردین 5 , ساعت 3:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

 ... وقتی که مرغ مادر شکار میشود چون شکارچی که نمیتواند گرسنه بماند

وقتی که برگهای لطیف گل میان دیگها می جوشند چون بدون گلاب که نمیشود

وقتی بچه گربه ای در سرمای زمستان میلرزد چونکه اقتضای طبیعت است


وقتی که خانه ی همسایه ما راخراب میکنندچونکه در طرح توسعه شهریست (والمامور معذور)

وقتی که ناچار باید یکی از ماها بشکند .. یامن یا تو ..

وقتی که درمیان این لحظه های ناچار می ایستم

شکر می کنم .. که من خدا ، نیستم


جمعه 90 اسفند 19 , ساعت 6:27 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

______________________________________

بهار طبیعت ، عید نوروز ، این طبیعی ترین عید خلقت را پیشاپیش به همه ی دوستان بهاریم تبریک میگم و برای تک تک ایشان سالی پر از شادی ، آرامش ، موفقیت و شکوه آرزو میکنم ..انشاالله که سالتان تماما خدایی باشد و این سال برایمان همراه با ظهور قلب هستی ، حضرت ولی عصرباشد.
این غزل بهارانه را تقدیم میکنم به تک تک دوستان عزیزم و آن دوستی که مرا تشویق به سرایش بهارانه نمود.
کامیاب باشید ... شاد و شاداب .......

******

زمستان شد ، بهار مست آمد

بهارم مست مست مست آمد


جهانی غرقه در گل گشت یکدست

گلابش از محبت دست آمد


زهر قابی که شد برداشت رنگی

و رنگی زد به هرچه هست آمد


و بلبل باز از آن ایام رفته

غزلخوان شد دوباره جست آمد


بهارم نشئه شد از عشق بلبل

ترک زد غنچه را بشکست آمد


دلم اکنون بجز در کار گل نیست

و یا حتی اگر هم هست آمد


بهار آمد دهانم پرزگل شد

دلم پرزد نگارم مست آمد


اگر دستم زدستان تو جا ماند

ولی ، اما دلم دربست آمد

****


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ