سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کتاب نخستین نوشته شده است : ای پسرآدم! رایگان یاد ده؛ همان گونه که رایگان یاد گرفتی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 90 دی 7 , ساعت 5:27 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

میم . حاء . میم . دال .....

اینک این منم ، بغض شکسته ی تاریخ

اصطکاک فصلهای غریب

نازشست دنیاداران

و انگشتان اشاره ی هر شکست

اینک این منم.........

میشکنم  میان بزم هاتان ...تا رنگین تر شود

و شیرین .. شیرین تر شوددد.......

میشوم فرهاد

میشوم خسرو

میشوم وامق

می شوم مجنون.. مجنون .. مجنون ....

ملالی نیست....تو هم مرا بشکن.._ نازشستت _

اینک  این منم 

میم . حاء . میم . دال ........


سه شنبه 90 آذر 29 , ساعت 7:42 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

انگشتانم مورمور می شوند... خسته ام...

از این نوشته های بازاری خسته ام......

و از این جمله هایی که لق میزنند ، دائماً

از این ( عین ) های کشیده...

از این ( دال ) های شکسته...

و حرفهایی که درست سر بزنگاه

همگی ( جیم ) میشوند...خسته ام

و تو هنوز میگویی بنویس!....

میخواهی من این جمله ها را تا کـــجــــــــــا ... بکشم؟

***

بـیــا ... نزدیـــک تر بــیــــا .....

چشمانت را کمی سست کن .. و دهانت را قرص..

و باورهایت را ، لحظه ای به من بده.....

زمانی که کوچه ها تنگ اند و سقف ها کوتاه

و بی هیچ حرکتی حتی ، سرت به سنگ میخورد

زمانی که سبز ، سبز نیست و آبی ، آبی

و بنفش نقطه چین میشود

زمانی که بودنها ، در خط های فاصله تحریر میشوند

و هر خانه ای را که در می زنی از خانه ی همسایه سری بیرون می آید

من سکوت را چونان دعای عهد

هر صبح ،  زمزمه می کنم .........


یکشنبه 90 آبان 29 , ساعت 6:49 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

&&&&&&&&&&&&&&&&&

گاهی یک لحظه خودش یک زندگی ست

گاهی یک شکوفه خودش یک دنـیــا بهار دارد

گاهی تنها برای یک لحظه .. باید از یک عمر گذشت

گاهی عقربه ها چنان می ایستند که آدم خفه می شود و گاهی ساعتها .. می دوند

گاهی دستهای یک سیاستمدار بالا میرود برای آنکه کسی به چشمهایش نگاه نکند

گاهی برای رفتن باید ماند و گاهی برای ماندن باید رفت

گاهی ستاره ها هم به دروغ ، چشمک می زنند

و گاهی من نیز ، در سکرآورترین لحظه های فراموشی ، از تو می نویسم

. . . . . . . . . . . . . .

همیشه می دانستم که تورا نمی شود درون این کلمه ها محصور کرد ..همانطور که

من نیز ازاین نقطه های پایانی متنفر بوده ام ........

هم اکنون نیز دغدغه ..نکن

تا هر زمان که بخواهی ، چشم میگذارم.......

10 _ 20 _ 30 _ 40 _ 50 _...........

دیر نیست..هـنــوز هم برای پنهان شدن فرصت هست ...

تنها بگذار چشمان من همچنان بسته بمانند ...بسته بمانند..

خـســتـه ام .... از دنـیــا خـســتـه ام ... می دانی؟....

گاهی " یک نگاه " ......یک عـمــــــر حرف دارد ......

**


چهارشنبه 90 آبان 11 , ساعت 6:12 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

___________________

_________این"منٍ"مجهول

"من" و "تو" ..این دو تا مجهول / و "تو"خوابهای پریشان هرروزه ی "منی" / این هم یک معادله / یک معادله و دو مجهول ؟؟؟!!! / اما نه .. "من" مدتهاست که مجهولٍ حل شده ای هستم ...

_________تلاطم فاصله ها

تا در فاصله های این حروف،نفسی تازه میکنم / تو لحظه هایی از مرا ، مرور کن / هرچند که فاصله ها سختند / اما "من" در لحظه لحظه های آن به تو میرسم / در این  فاصله های تلاطم....

_________"منٍ" مشکل دار

اینجا ،شهر "من" خاکستری ست /  آینه هایش مکدرند / برج هایش که قد می کشند .."من" سرم گیج میرود / بانگ ها که صف می کشند .."من" پلاکهاشان را گم میکنم / و "تو" که اخم می کنی.. "من" رسوا میشوم / "می خندی" .. "من" می میرم / باور کن یکجای این "من" اشکال دارد ..

_________تومن ....

"من" ، "تو" ...."تو" ، "من" /  "من" ، "من" .. "تو" ، "تو" / من تو .. تومن / تومن؟!..تومن؟! ..تومن؟! /تومن .. این معبود قرنها / جانشین ابدی "تو" و "من"...

_________می ترسم ....

"من" از حرفهای عالی ، میترسم / "من" از مسیج های خالی ، میترسم / "من" از پیداهای ناپیدا ، میترسم / "من" از امروزهای بی فردا ، میترسم / "من" از هنجارهای بی قواره ، میترسم / "من" از آسمانهای بی ستاره ، میترسم ..

________خوردند .....

هفت گاو چاق را ، خوردند / هفت گاو لاغر را ، خوردند / هفت سنبل سبز را ، خوردند / هفت سنبل خشکیده را هم ، خوردند / خوردند ...

_______اما "من" ؟ ..اما "تو" ..

خوردم .. خوردی ..خورد / خوردیم .. خوردید ..خوردند / خوردند ... خوردند..... خوردند ......../ اما "من" ؟! ... اما "تو" ؟! ......

________قلم ، بهت میزند ..

خوابهایم که آشفته میشوند / قلم بهت میزند .../ و "من" قطعه قطعه میپرسم / "من" که نه از کنعانم و نه از مصر / این خوابهای پریشان هر روزه ام را / چه کسی تعبیر خواهد کرد؟؟؟.....


یکشنبه 90 آبان 8 , ساعت 5:30 عصر

بسم الله الرحمن ارحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

____________________


هاااای ...آدمهای سرکوچه .. برگردید ....

این کوچه های بنبست ..یک طرفه است..


سه شنبه 90 مهر 12 , ساعت 6:44 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

_______________________

اگر این آخرین موج بگذارد .. می نویسم
من از جنس دریا هستم .. دریا
نه اینکه عمیقم یا آرام یا آرامش بخش .. نه
بلکه برای گذشتن از من ، همیشه راهی هست
قایقی .. کلکی .. بلمی .....
من از جنس دریا هستم
لحظه هایم نیلی ست .. سکوت هایم شکستنی ..
آوایم ... همچون این مرغان دریایی ست
محزون ... غمگین ......
مَدهایم کوتاه .. جزرهایم طولانی ست ..
با خورشید زاده میشوم .. با خورشید میمیرم ..
قدمهایی می آیند ، تند ... و چقدر هم تند .. می روند ..
همین دیروز بود که صیادی دلم را برد ، اما ..
نگاهش ، یکسره به ساحل بود ،،،،
من از جنس دریا هستم ..
غروب هایم دیدنی ست ............


چهارشنبه 90 مهر 6 , ساعت 10:39 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

ــــــــــــــــــــــــــــــــ


چه زیبا این خزان رنگ در رنگ

کشیده دست گیتی نقش ار‍‍ِژنگ


به هر سویی به رنگی برگ ریزان

و یا بر شاخساران گشته آونگ


چنان گویی که رویای بهار است

که بر گیتی نشسته از دلی تنگ


گرفته باغ ها رنگ جدایی

نشانده نوحه خوان ها بر سر چنگ


طبیعت بسته در دل عقده تا کی

شکوفد گریه باران از دل سنگ
  
( محمد )

نمودی خوش چنین نقش و نگاری

چو کردی دیده را با دل هماهنگ

×××××××××



سه شنبه 90 مهر 5 , ساعت 7:38 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

_______________________________________
___________
گاه .. اول
___________

ساعت ، چهار از نیمه شب است .. عقربه ها سنگین تر از همیشه میزنند ..

و ثانیه ها بی قراری می کنند.....

اما من هنوز هم از این لحظه ها ، مطمئن نیستم

ساعت چهار از نیمه شب است و چشمهایی

خوابهایشان را مرور میکنند و دهانهایی عشق پرورش می دهند

اما من هنوز هم .... مطمئن نیستم ......

آناستا ... برای ماندن پنج حرف لازم است و برای نماندن شش تا

باورکن که من .... سختگیر نیستم .........

نمیدانم  چرا .. هر بار که برایت از ابدیت می گویم

تو پنجره ها را نگاه می کنی و  ساعتها را....

اندکی صبر کن .. برای دل کندن هیچ زمانی دیر نیست

اندکی صبر کن ...

انگشتانم که بر کی برد بلغزد....

مونیتورها .. خیس خواهند شد ........

آناستا ..... نگاه کن .. تنها جرم من این بود که گفتم "هستم"

و تو در این " هست " من آنقدر تشکیک کردی ....

که حتی تقویمها هم از ما جلو زدند .............

جلو زدند ....
____________
گاه .. دوم
____________

مینشینم و تقویمها را ورق میزنم .... آرام آرام.....

ورق ورق .. صفحه صفحه .. مناسبت به مناسبت .. هفته به هفته

و از خودم میپرسم :

من با کدامیک از این صفحه ها ورق خورده ام

و یا با کدامیک از این مناسبتها ....

اصلا برای من چه فرقی میکند که مثلا... آقای رئیس جمهور پریشب

چه خوابی دیده اند؟ ... و یا قوانین مجلس آیا .. خودشمول هم هستند

یا خیر ؟... و یا از فراز برج میلاد ، دنیا چه شکلی دیده میشود ؟.. اما

برای من مهم است این که هنوز هم میتوانم به " تو  " فکر کنم ....

____________
گاه .. سوم
____________

ساعت چهار از نیمه شب است و یا اندکی بیشتر

و عقربه ها سنگین تر از همیشه می زنند و بلندتر ....

بیا .. بیا ...

آناستا ... تردید نکن .... فاصله ها .. آنقدر نیست ...

و ساعتها فریب می دهند

نگران مباش ... ذستهایت را به من بده ....

تقویمها را بهم میزنیم

و ساعتها را از نو .. دوباره کوک می کنیم

آناستا .......


شنبه 90 مهر 2 , ساعت 8:34 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

 ________________

 

 


مهر است و هوای خوب پاییز

با من سخن از بهار دارد

با خاطر خوب کودکی ها

یکبار دگر قرار دارد


مهر است و چنارهای زیبا

هر جا که بلند و برگ خیزند

نارنجی و زرد و سبز و قرمز

بر شانه ی سرد باد ریزند


این رنگ قشنگ قرمز و زرد

گویی خبر از بهار دارد

یا آنکه به خاطرات دیروز

یکبار دگر ، گذار دارد


در کوچه دویده کودکی  شاد

بس خنده کنان و شاد و سرمست

یک دست به دست همکلاسی

دست دگرش کتاب در دست
            
      **
ای نوگل من به شوق فردا

خیز و قدمی بلند بردار

واکنون که قلم به دست داری

در محکم دست خود نگهدار

***************

مهر آغاز ، بر همه ی مهرآفرینان
مبارک باد .....


سه شنبه 90 شهریور 8 , ساعت 10:4 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&


کشید از چشم تو خط سیاهی

به دور سینه ام پرگار  آهی


به عمری از پی آهی نشستم

و بستم عاقبت دل را به راهی


چه کردی با من و با این خیالم

که یوسف ناشده رفتم به چاهی


وگر  از آسمان  رفتم  به دریا

که تو در چشم من هم ماه و ماهی


نگفتی جز : مگر، شاید و اما

بریدم من از این  اما و  گاهی


بَرَد  تاب ابد  ناز  نگاهت

بیا با من نشین قدر نگاهی

***********


<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ