سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عمل کننده به دانش مانند رهرو در راه روشن است . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 94 اردیبهشت 24 , ساعت 6:19 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


چقدر

در خوابهایم

مهربانتری

اخم نمیکنی

حال میپرسی

حرف بی مهری نمیزنی

و علیه من نمیشنوی

. . .

من در شعرهایم خواب میبینم


شنبه 94 اردیبهشت 19 , ساعت 1:22 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


تو که خندیدی

آینه هم خندید

گریستی

گریست

اما

خندیدی یا گریستی

من گریستم

&

لابلای خاطره ها

مدتیست دنبال غزلی میگردم

دلنشین

دوست داشتنی

خوش نقش

خوش قافیه

موزون

متین

خاطره انگیز

و بیاد ماندنی

میخواهم که با تو
       سِت بشود

&

شاید نخستین شعر را

برای تو

آینه ها گفتند

اما قبول کن

شعر من چیزی داشت

که آینه نداشت

هرچه من

بیشتر شکستم

تو

بیشتر دیده شدی ..

.


سه شنبه 94 اردیبهشت 8 , ساعت 7:57 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


بغض : یعنی دعوای چشم و گلو

اشک : یعنی سرریز دل

آه : یعنی نگاه های از دست رفته
                   و اینکه دیگر نیستی

اما وقتیکه هیچکدام اینها نبود

حتم کن که مرده ام


چهارشنبه 94 اردیبهشت 2 , ساعت 9:16 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


این زمین

کوچک است و محدود

قسمتش که کنیم

یا سر من کلاه میرود

یا سر تو

بیا قسمتمان را از آسمان بگیریم

که بینهایت است

پس

هم بینهایت به من میرسد

هم بینهایت به تو


دوشنبه 94 فروردین 31 , ساعت 9:50 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


تو از کدام افق آمده ای

و با کدام سایه همسفر بوده ای

که اینک

رسیده ای ...

بگو با من

این خنده های  دیرت را_اکنون_

باید

کجای عمر خویش

                بیاویزم

.


پنج شنبه 94 فروردین 27 , ساعت 8:40 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


هر صبح

با نخستین شعاع خورشید

باز بهار میشود

و با یک لبخند تو

باز به دنیا می آیم ...

همین دیروز بود که قمری پرزد

و کمی بعد آن سوتر

گربه ای ملوس

راضی و سیر

دهان خویش زا میلیسید

زاغی شاپرکی را میان منقار ، برای

                   جوجه هایش میبرد

و عنکبوتی _ با دقت و وسواس _

             صیدش را تارپیچ میکرد..

_آه_

افـــســوس که چاره ای از این صیدشدنها

                                           نیست

اما من

    "صیادم" را

               خود

                    انتخاب خواهم کرد 

.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


یکشنبه 94 فروردین 23 , ساعت 9:48 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

( در شهر من ، بوق های هرز ، جریمه نمیشوند )


برج های کشیده

خیابان های شلوغ

برندهای رنگ و وارنگ

مارکت ها

قرارهای بیقرار

و نگاه های گم شده ای که در این آشفته بازار

                                     معامله میشوند

امروز یک نفر چشم هایش را فروخت

دلش را نیز به جایزه بردند

و قدم هایش را ...

امروز

ماشینی بوق زد

قدمی خشکید

و مادری نگران فرزندش ، دائما ساعت را نگاه میکرد

و پدر اما ، سیگار به سیگار ...

امروز ، زنگ در خانه با همیشه فرق داشت و مادر این را خوب میفهمید

پدر، آخرین پک را محکم به سیگارش زد و در اتاق را محکم به هم کوبید

کسی اعتراضی نکرد . انگار همه میدانستند که اکنون همه چیز

                                                      فرق کرده است

.


جمعه 94 فروردین 14 , ساعت 12:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


به سویتان می آیم

با دستانی خالی

 عمری رفته

دلی شکسته

و زبانی الکن ..

بجای اینها همه _ تا دلتان بخواهد _ آرزو آورده ام و امید

آرزوهای خودم و عزیزانم ...

پس

امیدهایم را میگذارم آنجا

و میدانم که کریمان

نه رد میکنند

و نه باز میگردانند

مگر بر آورده

  ..

 دَوَم پا به سر با هزاران امید

رسانم خودم را به" رُکْنٍ شَدِید"

نوشته همه گوشه های رواق

لَهُم .. مایَشاوُون .. لَدَینا مَزید

 

           .....


چهارشنبه 94 فروردین 12 , ساعت 9:48 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


      به خواهش سخنران  چراغها را خاموش کردند و جمعیت منتظر ماند ، گویا همه میدانستند که شب است و تاریکی است و گریستن .

     مگر نه این است تب که میکنی شب ها شدیدتر میشود یا درد که داری همینطور .

     اصولا شب که میشود همه ی ناگفتنی ها یکجا می آیند سراغ آدم ، بی رحم ،بی نوبت و پا به پای شب ردیف میشوند و هُردود میکنند روی سرت  . همین شبِ رازدار و خاموش ، این رفیق قدیمی من .

     قرار این بوده است همیشه که شب برای  گفتن باشد نه نوشتن . برای شنیدنی ها باشد نه خواندنی ها .  قراری نانوشته بین آدمها  . با شب میشود راحت حرف زد  راحت گفت ، شنید  و درد دل کرد . وهنگامیکه  سرِ دردِ دل شب وا می شود باید که آرام  و گوش بنشینی تا برایت ریسمان کند هرچه را که میخواهد از رازهای ناگفته اش . رازهای شب خالص ترند و شنیدنی تر و نغمه های شب هم همینطور  .

     آخرش یک شب _ بی هوا _ همه ی حرفهایم را یکجا برای تو خواهم گفت حتی اگر آنروز ، دیر شده باشد . و اگر نبودم آن روز تو خود از شب بپرس همه ی ناگفتنی های مرا . از این راز دارِ صبورِ من . این  " شب " .


دوشنبه 94 فروردین 10 , ساعت 9:28 صبح


بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


هزار سال بعد

بعد آنکه گرد و خاکها نشست

دلها فراموشکار شدند

و ستاره ها

            دوباره پدیدار ..

و اگر آن روز

باران دوباره بارید

و زمین ها دوباره خیس شدند

و تو احیانا از این حوالی رد شدی

            و دیدی که جوانه ای روییده است

دیگر آن را لگد مال نکن

              غرور من است و دیگر طاقت ندارد .

.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ