بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
چه زیبا این خزان رنگ در رنگ
کشیده دست گیتی نقش ارِژنگ
به هر سویی به رنگی برگ ریزان
و یا بر شاخساران گشته آونگ
چنان گویی که رویای بهار است
که بر گیتی نشسته از دلی تنگ
گرفته باغ ها رنگ جدایی
نشانده نوحه خوان ها بر سر چنگ
طبیعت بسته در دل عقده تا کی
شکوفد گریه باران از دل سنگ
( محمد )
نمودی خوش چنین نقش و نگاری
چو کردی دیده را با دل هماهنگ
×××××××××
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
_______________________________________
___________
گاه .. اول
___________
ساعت ، چهار از نیمه شب است .. عقربه ها سنگین تر از همیشه میزنند ..
و ثانیه ها بی قراری می کنند.....
اما من هنوز هم از این لحظه ها ، مطمئن نیستم
ساعت چهار از نیمه شب است و چشمهایی
خوابهایشان را مرور میکنند و دهانهایی عشق پرورش می دهند
اما من هنوز هم .... مطمئن نیستم ......
آناستا ... برای ماندن پنج حرف لازم است و برای نماندن شش تا
باورکن که من .... سختگیر نیستم .........
نمیدانم چرا .. هر بار که برایت از ابدیت می گویم
تو پنجره ها را نگاه می کنی و ساعتها را....
اندکی صبر کن .. برای دل کندن هیچ زمانی دیر نیست
اندکی صبر کن ...
انگشتانم که بر کی برد بلغزد....
مونیتورها .. خیس خواهند شد ........
آناستا ..... نگاه کن .. تنها جرم من این بود که گفتم "هستم"
و تو در این " هست " من آنقدر تشکیک کردی ....
که حتی تقویمها هم از ما جلو زدند .............
جلو زدند ....
____________
گاه .. دوم
____________
مینشینم و تقویمها را ورق میزنم .... آرام آرام.....
ورق ورق .. صفحه صفحه .. مناسبت به مناسبت .. هفته به هفته
و از خودم میپرسم :
من با کدامیک از این صفحه ها ورق خورده ام
و یا با کدامیک از این مناسبتها ....
اصلا برای من چه فرقی میکند که مثلا... آقای رئیس جمهور پریشب
چه خوابی دیده اند؟ ... و یا قوانین مجلس آیا .. خودشمول هم هستند
یا خیر ؟... و یا از فراز برج میلاد ، دنیا چه شکلی دیده میشود ؟.. اما
برای من مهم است این که هنوز هم میتوانم به " تو " فکر کنم ....
____________
گاه .. سوم
____________
ساعت چهار از نیمه شب است و یا اندکی بیشتر
و عقربه ها سنگین تر از همیشه می زنند و بلندتر ....
بیا .. بیا ...
آناستا ... تردید نکن .... فاصله ها .. آنقدر نیست ...
و ساعتها فریب می دهند
نگران مباش ... ذستهایت را به من بده ....
تقویمها را بهم میزنیم
و ساعتها را از نو .. دوباره کوک می کنیم
آناستا .......
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
________________
مهر است و هوای خوب پاییز
با من سخن از بهار دارد
با خاطر خوب کودکی ها
یکبار دگر قرار دارد
مهر است و چنارهای زیبا
هر جا که بلند و برگ خیزند
نارنجی و زرد و سبز و قرمز
بر شانه ی سرد باد ریزند
این رنگ قشنگ قرمز و زرد
گویی خبر از بهار دارد
یا آنکه به خاطرات دیروز
یکبار دگر ، گذار دارد
در کوچه دویده کودکی شاد
بس خنده کنان و شاد و سرمست
یک دست به دست همکلاسی
دست دگرش کتاب در دست
**
ای نوگل من به شوق فردا
خیز و قدمی بلند بردار
واکنون که قلم به دست داری
در محکم دست خود نگهدار
***************
مهر آغاز ، بر همه ی مهرآفرینان
مبارک باد .....