سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکى که دوام دارد ، به از بسیارى که ملال آرد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 91 اردیبهشت 26 , ساعت 8:10 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

از قدیم گفته اند که آبروی امامزاده رو متولی آن امامزاده نگه میداره 

پس تا قبل از آنکه دوستان _ دوستان بهتر از جان _ بجان آیند که : ای بابا طبیعت هم سالی یک فصل ، آیش داره

این سراپاتقصیر متواضعانه اعلام میدارد که : این وبلاگ برای مدتی _ شاید و انشاالله کوتاه _ به آیش میرود _ of _

صمیمانه از دوستانی که توشیحاتشون چون گلهایی بهشتی بر تک تک این پستها نشست ، تمنا دارم که من رو از دعای خیرشون فراموش نکنند

هرچیزی را پایانی ست  جز دلتنگی ...

خدانگهدار

 


جمعه 91 اردیبهشت 22 , ساعت 2:6 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

برای همسرم ....

که گامهای دشوار زندگی را

صبورانه پابه پای من طی کرد

و هرکجا که موفق شدم مرا دید

تا  آنکه _مغرورانه_ قد بکشم

و هر کجاکه کم آوردم

_بزرگوارانه_ چشم هایش رابست 

 تا من _ساده انگارانه_ باور کنم

که ندیده است ...

 

 


دوشنبه 91 اردیبهشت 18 , ساعت 4:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آلخ الطاهرین

راحت

چشمهایم را میبندم با پلک

و گوشهام را با دست

و لبهایم را

اما دلم ...

مدتی ست که ذره ذره می میرم

بگذریم ...

====

مدتی ست که راحت میتوانم

انکار کنم

راحت می توانم ، حاشا کنم

راحت از کنار لاله ها بگذرم.. ازکنار شقایقها ..

و بگویم : نه

و اینها همه یعنی که من بزرگتر شده ام

اما دلم ...

=====

از وقتی که این عینکهای دودی آمدند

چشمهایم نجیب تر شدند

و رازدارتر

وفاصله هارا بهتر باور میکنند

و این تقویمهای جبار را

اما دلم ...

======

دنگ .. دنگ .. دنگ ..

این صدای زندگی ست

هولوکاست لحظه ها

آاااای  با شماهستم .. آاااای آدمهای نو ...

لحظه های زندگی (لحظه های عاشقی) مال شماست

آنچه من امروز هجی میکنم

فردای شماست

و من باید برم

اما دلم ...

******


دوشنبه 91 اردیبهشت 11 , ساعت 5:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


تا جان مرا به لحظه ها بست

از مستی لحظه ها شدم مست


و از پشت هزار پشت آدم

اکنون که جهان به من رسیده ست


شرمنده شدم از آن هزاران

کاری بسزا نیامد از دست


از غایت غصه ، چشم خشکید

واز فرط قضا چه چشمه ها ، بست


هر خاطره ای جوانه زد ، رفت

هر غصه که قاب قصه شد ، هست


هر کس که پرَش نبود ، میماند

آن دَم که پرنده شد ، زد و جست

= =

حاشا که گله ندارم از کس

تا بوده چنین بوده و تا هست

    ****


پنج شنبه 91 اردیبهشت 7 , ساعت 7:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

با تو هستم،تو ........ هستی ؟

نمیدانم ، نگرانم ، به گمانم فراموشی گرفته ام

اصلا یادم نمی آید نخستین اسمی را که

صدا کردم یا فراموش

که بود یا کجا ؟

فقط می دانم که " تو "

آخرین اسمی هستی که بیاد من خواهی ماند ..

یادم هست اولین باری که گفتم : تو

گفتند : مودب باش !

و من نفهمیدم که چرا ؟!

و امروز یک نفر گفت : تو

و من به او گفتم مودب باش

او هم خندید و گفت : شما ...

اما او هم نفهمید

که برای گفتن از " تو "

باید از تمامی این اسمهای دیگر گذشت .. فراموش کرد  .. گذشت ..

نگرانم .. اصلا یادم نمی آید .. به گمانم فراموشی گرفته ام

تو را می گویم ، تو .. با تو هستم ، تو .....

هستی ؟....


*********


سه شنبه 91 اردیبهشت 5 , ساعت 7:0 صبح

 

 

اهل مدینه .. دیگر بسه .. هیزم نیارید ..

مگر آتش زدن یک در کوچک چوبی

چقدر هیزم میخواد؟


جمعه 91 فروردین 25 , ساعت 9:20 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

یادش بخیر آن روزها

پدرم شاعر بود ، مادرم عاشق

مادرم که شاعر میشد ، پدرم عاشق

پدرم غزل میگفت

مادرم سپید

پدرم مثنوی میخواند

مادرم سپید

پدرم رباعی میگفت

مادرم سپید

تا آنکه درست نمیدانم .. سیب بود یا گندم

جای قافیه ها را که گرفت 

مادرم رنجید

انگشتش سوزن خورد

نمره ی عینکش عوض شد ..

به زودی اما...

پدرم برگشت

قافیه ها برگشتند

غزلها برگشتند

اما شعرهای مادرم ، دیگر سپید نبود .......

××××


جمعه 91 فروردین 25 , ساعت 6:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

دخترم .. پسرم ..

میدانی که نوشتن از تو چقدر سخت است و چه آسان . سهل است و ممتنع .

دیروز که میان خاطره ها میگشتم ، تو را با تک تک رویاهایم دیدم و با قصه هایم خواندم . و زمانی که خنده هایت را با خودم زمزمه میکردم ، آسمان خندید ، ستاره خندید ، درخت خندید حتی گنجشک ها هم خندیدند .

و امروز صبح زمانی که چلچله ها دعاشان را میخواندند و تو سجاده ات را صفحه به صفحه باز میکردی و سطر به سطر .. من برایت دعا کردم و سپردم به بادها  ، که بیجا هواییت نکنند و به جاده ها ، که زیر پای تو نلغزند و ساعتها همه را یکجا برای تو کوک کردم ، تا فردا در آن صبح موفقیت جا نمانی .

دخترم .. پسرم ..

چشم هایت را به آبی آسمان باز کن و دستهایت را به گسترای زمین . که فردای جهان با دستهای تو تراز میشود و با نگاه های تو ..

شور لحظه ها در انتظار توست و نگاه های تو ... تا آنکه شیخ الرئیسها همچنان رئیس بمانند و بو ریحانها را بیش از این بیرون نکنند .

من امروز دعای مستجاب چلچله ها را شنیدم و شنیدم که قناریی می گفت بحق پروانه......

( دوستان در اثر اشتباهی که پیش آمد این پست حذف شد و من آن را دوباره نوشتم ..اما کامنتهای دوستانم از دست رفت..:(((((...از همه تون معذرت میخوام...خیلی تلخ شد برام)


چهارشنبه 91 فروردین 16 , ساعت 4:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

 خدایا شکر ...

خداییت را شکر .. از اینکه  مرا آفریدی و اگرمن نیز عشق را ..

اما ،‌ این " لجوج بی مرام " مدتی ست که دیگر مرا باور نمیکند ..

شکر ، خداییت را شکر .. اما ، یکبارهم که شده از آن عرش کبریائیت پایین تر بیا..

روبروی او بنشین ، صاف 

و دستانش را بگیر ، محکم .. 

راست ، راست ، به چشمهایش نگاه کن و بگو :

روزی که محمد تورا آفرید ، اما

چـشـمهایش  ،،،، خیس بود........


جمعه 91 فروردین 11 , ساعت 4:31 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

(این شعر هرچند تکراری ست اما چون امسال هم شرایط مشابهی پیش آمد)
(تقدیم میکنم به دوستان بهتر از جان )


امسال بهار سبز وسرما 

چون شیره و برف درهم آمیخت 

پس یورش سخت برف وباران 

برنامه ی عید را به هم ریخت


با اینهمه جاده های رفتن 

درراه سفرشلوغ بودند 

گویی که خبرزبرف وباران 

دورازهمه جا دروغ بودند

 


یک چند میان کوچه بازار 

خلوت شد و شهر سروری کرد 

تهران که عروس آرزوهاس
ت 

در دامن کوه دلبری کرد



 

این شهر شلوغ وخوب  تنها 

این گونه؟! خدا گناه دارد 

ماندیم نه این که شهرما را 

باید که یکی  نگاه  دارد


یک چند میان شهرهرجا 

رفتیم بدون دود ودم بود 

تهران به تمامه بوستان شد 

افسوس گذشت زود وکم بود


 

اینک همه راهیان نوروز 

آیید که شهر باز باشد 

امید که در پناه " الله " 

عمر همه تان دراز باشد

 


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ