سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبیر پیوسته خود را از ما به حساب مى‏داشت تا آنکه فرزند نافرخنده‏اش عبد اللّه پا به جوانى گذاشت . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 94 شهریور 9 , ساعت 10:10 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /


IQ
EQ
یا هرچیز دیگری _ که نمیدانم _
اما
اسم مرا که گذاشتند
" سیبل "
سیاستمداران
همه شدند
نابغه ..

خوش مرامها !
لااقل اسمم را میگذاشتید
نان
شاید گرسنه ای سیر می شد
یا باران
و تشنه ای
و یا سقف
و بی سرپناهی ..
اما اسمم را  ، امروز
گذاشتید
 " کیک "
و در این جشن
همه را میان خود تقسیم کردید ..
راستی
کسی ندید شمع ها را
چه کسی
خاموش کرد؟


سه شنبه 94 مرداد 27 , ساعت 6:22 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /


نه ..
نگاهت استاندارد نیست
برقش
امروز
همه ی شهر را
گرفته بود
چراغ های مسیر
نه زرد / نه قرمز / نه سبز
امروز
همه چشمک زن بودند
گمانم
شهر
کنتاکت کرده است


چهارشنبه 94 مرداد 21 , ساعت 10:18 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /


تو
خود
شعری
پیشتر از آنکه
سروده شوی
هنر من
شاید
تنها این است
که خوب
کپی /  پیس میکنم ..
اما ، خنده هایت ؟
آنها را برای خودم نگه داشته ام
وزارتِ ارشادِ دلم
اجازه ی نشرش را
                  نمی دهد


جمعه 94 مرداد 16 , ساعت 5:56 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /


در آخرین گوشه های امید
و در این بن بست های اندوه
پیشنهاد میکنم
یکبار هم که شده
2 حرف ب و م
از کلیه زبانهای جهان حذف شود
تا دیگر
هیچگاه
و در هیچ کجا
هیچ
" بمب "ی
ساخته نشود ..
امروز در یمن
یک نفر
زنده
از زیر آوار بیرون آورده شد
مشاوران صهیونیست آل سعود
به شدّت توبیخ شدند


چهارشنبه 94 مرداد 14 , ساعت 8:14 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین  /


" این "
همه ی من نیست
بخشی از آن را
در بازیهای کودکی جا گذاشته ام
بخشی را در نیمکت های مدرسه
بخشی را در سرخوشی های کوچه
بخشی را در دلخوشک های دانشگاه
و در بالا و پایین های زندگی ..
مرا اینطور نگاه نکن !
نمیدانی این مانده اش را
به چه جان کندنی اینجا
                         رسانده ام


پنج شنبه 94 مرداد 8 , ساعت 11:6 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /

( این شعر سپید نیست )

_ پرده اول _

روزی دوبار
سرشماری میشوند
کودکان یمن
تا شورای امنیت
یقین کند
به حد نصاب رسیده اند یا نه ..
سربازی
دشداشه اش را عوض میکند
تا ملک سلمان
با خیال راحت
به جوجه های سوخاریش برسد 
با سس خردل
سازمان ملل یکبار دیگر ، تاس میریزد

_ پرده دوم _

اسراییل شش آورده
مهره ها ، چند خانه جابجا میشوند
و سپر جزیره
ازنو
کودکان یمن را می شمارد
چراغهای ایفل
امشب
یک دقیقه
خاموش میشوند
به احترام زمین
راســـ سـاعتـــ 10

_ پرده سوم _

ش
ا
ع
ر
می میرد


شنبه 94 مرداد 3 , ساعت 8:13 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین  /


ستاره های سوسو ، شب و کویر

و شهر اما

افسرده

رمل ها ، خواب میبینند

&

سراپا ،

چشم

میشوم

گوش

میشوم

نگاه

صدایی می آید

خش خش

سرگردان

لابلای کویر

گنگ

...

شاید مارمولکی در سرمای شب ، حمام می گیرد

یا سوسکی می خندد به من

شاید زیر همین رمل ها

کرمی

خواب جفتش را میبیند

ویا شاید ...

&

در کویر که باشی

همه چیز نزدیک میشود

آنقدر که می توانی

دست دراز کنی

ستاره ای را برداری

و مثل یک حبه ی قند

بگذاری دهنت

در کویر

شبها

مردمانش ستاره میشوند

و روز

کاریزها

میشوند راه شیری

در کویر

از انگشتان

انار میچکد

از نگاه

درختچه های گز

در کویر کافیست لحظه ای

چشمت را ببندی

که

که

که یکباره فضا مسخ میشود

همه چیز تغییر میکند

و در لحظه

صداییت میخواند

و تو ناگهان

مبعوث میشوی

پیک میشوی

برمیخیزی

پیام میشوی

طغیان میکنی

وبا دار و ندارت

می زنی به رودهای کویر

که اینک

برای تو خشک شده اند

و از پشت سرت

شهر سیمان

خیابان های اسفالت

دیوارهای بتنی

یکی

یکی

غرق میشوند در رمل

بی آنکه ایمان بیاورند به کویر ..

و تو آن سوتر

می نشینی

زانو میزنی

چشم هایت را می بندی

و در شکوه لحظه

کویر را

تقـدیـس میـکـنی

&

ستاره ها

آرام

آرام

آرام

اُرگ میزنند

 


جمعه 94 مرداد 2 , ساعت 9:59 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /


پاهایم

معتادِ این راه های هر روزه اند

امروز که خانه نشستم

تمام بدنم درد میکند

راه ها نیز ، شاید

معتادِ من شده اند

که مانده بودند

امروز

به پای چه کسی بچسبند

سنگ ها ..

آی ...

آدمهایی که امروز

پایتان خورد به سنگ

پوزش

سهم من بود

قسمت شما شد

 


یکشنبه 94 تیر 28 , ساعت 1:51 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /


زمانی گذشته است از آنکه گفت :

"من خدایی را می پرستم که
بتوانم اورا زیر تیغ جرّاحی پیدایش کنم"

اما تو اینهمه سخت نگیر

می توانی اورا

با

یک کاسه ی آش

یک نان لواش

و یک دست ، محبت

در همین کوچه پشتی

پیدایش کنی ..

مدتهاست

که

آنها

خدا را

میان سفره هاشان

نشانده اند ..

 


شنبه 94 تیر 20 , ساعت 4:36 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین  /


       پدربزرگم با رومیان جنگید ، پدرم با مغول ، و من با این دنیای "صفر و یک" . چشمانم بدجوری به این مونیتور سنجاق شده است . من که تا دیروز حتی به زور و زحمت هم در این کیس های کامپیوتری جا نمیشدم ، حالا به جبر هم که شده باید بروم تا انتها در این لب تاب ، تبلت و موبایل که تازه هر روز هم باریکتر و باریکتر مشوند . چه باید کرد ؟

       معلوم است لابد باید من هم این وسط هرجور که شده کوچکتر و کوچکتر بشوم که شدم و شدم .. تا اینکه بالاخره معلوم شد در این میان کلا عضو زائدی هستم و از خیرم گذشتند .

      حالا دیگر میخواهم بزرگ شوم . میخواهم عصیان کنم . میخواهم دیگر در هیچ کیس یا تبلت یا مونیتوری جا نشوم . آخر حیف من نیست که با اینهمه دک و پُز و قدّ و قواره به چند "صفر و یک" شکسته شوم؟!

      اولش که آمدند اینطور نبود . ابتدا یک ماشین حساب گذاشتند کف دستمان _ که همان چرتکه خودمان بود _ بعد که حسابی به این صفر و یک هایش معتاد شدیم مصرفمان را کم کم بالا بردند تا آنجا که برای رفتن به خانه مادر بزرگ هم بهترین راه را در نت پیدا کردیم و فال حافظمان هم شد دیجیتالی که : چشمت را ببند ، نیت کن و کلیک .. . دور بین مان شد دیجیتالی ، بانک مان شد دیجیتالی ، ضبط مان دیجیتالی ، پخش دیجیتالی ... حتی آقا اسفندیار سرکوچه مان هم که هنوز در پستوی مغازه اش خوشمزه ترین ماست دنیا را میزند ، اما حتی او هم دیگر پولش را در کارت نگه میدارد ، با اینکه می داند در این مدت حتی یک گرم هم به کارتش اضافه نشده است! .

      چه من که اکنون این متن را مینویسم یا شمای عزیزی که بزرگواری کرده آن را می خوانید ، خوب میدانیم دیگر که کار از کار گذشته است و "صفر و یک" شده واجب تر از نان شب مان . اما بیاییم دست کم دوستی هامان را از چنبره ی دیجیتال بیرون بکشیم . باور کنیم که یک نگاه گرم ، یک دستِ مهربان و یا یک لحظه دیدار ، به هزار گیگ بایت "صفر و یک" می ارزد . باور کنیم .

 


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ