سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در تنگنا و سختی، دوستیِ درست، آشکارمی شود . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 90 شهریور 8 , ساعت 10:4 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&*&


کشید از چشم تو خط سیاهی

به دور سینه ام پرگار  آهی


به عمری از پی آهی نشستم

و بستم عاقبت دل را به راهی


چه کردی با من و با این خیالم

که یوسف ناشده رفتم به چاهی


وگر  از آسمان  رفتم  به دریا

که تو در چشم من هم ماه و ماهی


نگفتی جز : مگر، شاید و اما

بریدم من از این  اما و  گاهی


بَرَد  تاب ابد  ناز  نگاهت

بیا با من نشین قدر نگاهی

***********


دوشنبه 90 مرداد 31 , ساعت 10:1 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

___________________


هر بامدادی جان من سوی تو راهی میشود

با جان و دل می آید و با تو الهی  میشود


خورشید می آید زتو کسب اجازت می کند

هر بامدادی ، بعد از آن بر دیده راهی میشود


چون نور می پاشد صباح  از تو خجالت می کشد

بی نور تو جور و ستم بر ماه و ماهی میشود


هرگاه می خواهد قلم نقشی زند از روی تو

عشق است و پس سر میکشد از آن و گاهی میشود


عشق من است و ماه تو ، آه من و درگاه تو

آهی که در راهت کشم حقاً چه آهی میشود


تا آنکه  جانم پرکشد آید به مصر عشق تو

این یوسف کنعان من هر دم به چاهی میشود


تنها نه آن محراب تو شد قبله گاه اهل دل

هر کس به تو رو می کند خود قبله گاهی میشود



****************


شنبه 90 مرداد 29 , ساعت 12:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

____________


به زیر سقف این طاق  زراندود

سحر بود و سحر بود و سحر بود


سحر بود و میان آسمان ها

خبر بود و خبر بود و خبر بود


خبر بود و جهانی در تماشا

نظر بود و نظر بود و نظر بود


نظر بود و تماماً در دعاها

اثر بود و  اثر بود و اثر بود


"تو"را آنجا صداکردم  در آنحال

"چه میشد ای خدا یارم اگر بود"


***********


چهارشنبه 90 مرداد 26 , ساعت 4:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

____________

تا قلم می لغزد میان انگشتان من .. و کلمه ها تاب می خورند لابلای این خطوط  .. تو با چند نقطه ... از راه می رسی و  می پرسی .....چرااا. . . ؟ و من می بینم که این چرای تو .. با تمام چراهای این شهر لزج و دود زده  ... فرق می کند .......


" آناستا "  اگر تا دیروز .. خط های فاصله نوشته هایم را برایت ناخوانا می کرد .. امروز چشمهایم را نیز به آن الصاق کرده ام و دستهایم را ......


" آناستا " یادت هست که برای من نوشتی : چرا ...درها همه بسته اند ؟ و من همان موقع آدمهایی را دیدم ( و چقدر هم موجه ) که چهار نعل میتاختند و چند درباز هم همیشه در کیف هایشان بود.... و حبیبانی را دیدم که دکانهای کسبشان را بر چهار سوق باور هایمان زده بودند ... (( و کوچه هایی را دیدم با رهگذرانی که یک هاشان هیچ گاه برابر نمی شد ...... یا 2 و 2 هاشان به 4 حتی نزدیک هم نمی گردید __ من در عدالت اعداد حرف دارم __ ))


" آناستا " یادت هست که برای من نوشتی : چرا . . . دوست دارین؟ و من در این چرای تو ، آن قدر غلت زدم  که اکنون خودم  هم شده ام یک چرای بزرگ  .... یک چرا بزرگ . که کنار هر جمله ای که می نشینم ، مضمحل میشود .......

_____ هوا ..  سخت ..سرد و طوفانی ست ....... ____

بیا .... بیا .... تو دستهایت را به من بده .. و من چشمهایم را به تو .... یا تو چشمهایت را به من و من دستهایم را ....باور کن ..  باور کن ، بادبانها را که با هم بکشیم .... بادها دوباره موافق میشوند ...............


" آناستا " ..............................................

 


پنج شنبه 90 مرداد 20 , ساعت 5:16 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و اله الطاهرین

_____

 

بیش ازاین رد گم نکن از دل نشان می گیرمت


از زمین پر می کشی در آسمان می گیرمت



اینچنین سر می کشی از من به طاق آسمان


نردبان آورده با رنگین کمان می گیرمت



تا چنین پر می کشی آزاد بر بال هوا


نقش یک گل می کشم ، پس در میان می گیرمت



آن همه شور و نمک گر جا نشد در قاب رنگ


نقش، بر دل می کشم در قاب جان می گیرمت



تا که فردایت خزان صیدی کند در کام یخ


من به گرماگرمی از آب روان می گیرمت

************


چهارشنبه 90 مرداد 5 , ساعت 4:53 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

__________________


مناره ، مناره ، دو دست دعا

نیایش ، نیایش ، خدایا خدا

تمنا  ،  تمنا  ،  ببار  از  کرم

به مسجد،شبستان،به گلدسته ها


  از آن رحمت بی حد و منتها


اذان می شود از مناره  بلند

فرشته به سجده و شیطان سپند

زمین ، باغ جنت ، زمان همچو قند

شدآدم بهشتی و شیطان به بند


 و دلهای مومن به سوی خدا


امام جماعت  به راز  و  نیاز

نماز و نیایش ، به سوز و گداز

خدا،این منو این دو دست نیاز

و این جمع همراه من را تو ،باز


مگردان مگر آن که حاجت روا


و صفهای صف یک نفس باامام

خداگو خداگو ، به شوق تمام

که یکباره از غیب آید  پیام

ندا میرسد " اُدخُلوُها سَلام "


 و جانها درخشان به لطف و صفا
__  __  __

اگر جدم آدم پی سرنوشت

بهشتی چنان ، بادو گندم بهشت

دو صد شکر حق چون برایم نوشت

بهشتی چنین بهتر از آن بهشت


من و مسجد و شوق وصل و دعا


********


شنبه 90 مرداد 1 , ساعت 11:52 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

__________________


ما که زمین خورده تیم ، چین و گره باز کن

با دل ما بی دلان کم تر از این ناز کن


از غم آن نیش و نوش ، آمده این دل بجوش

نی لبک می فروش ، زمزمه آغاز کن


چشم و دل و جان من پر شده از آسمان

مرغک خوش خال من ، پرزن و پرواز کن


{{ - - - - - - - - -  }}


-آه- گرفت این دلم از غم این سایه ها

پرده کناری بزن ، پنجره را باز کن


************


جمعه 90 تیر 24 , ساعت 7:23 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
{ اللهم عجل لولیک الفرج }

_________________


طایر قدس تو گر بر سر ما پر ریزد

هلهل شور و شعف از دو جهان برخیزد


صورت مهر تو گر بر دل ما جا گیرد

لشکر اهرمن از میهن جان بگریزد


غایب از دیده خدا را تو که هستی که چنین

یاد تو ولوله در پیرو جوان انگیزد


یاد شیرین تو و قلب من ای خسرو عشق

قصه ی شیر و شکر بود و چنان آمیزد


سر شد این عمر به هجران تو و می ترسم

کاسه ی صبر من ای سرو روان سر ریزد


دست کوتاه من و دامنش ای دل هیهات

روسیاهی که در آن شاخ جنان آویزد


*****************


پنج شنبه 90 تیر 16 , ساعت 4:39 عصر

  بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

        اللهم عجل لولیک الفرج و احفظ قائدناالخامنه ای 

 

==============
 

      بادگیرها که اذان می گویند

و توفانهای کویری ، سجده می کنند بر سجاده های رمل

دلم می گیرد از این ابرهای بی باران

دلم می گیرد از این سایه های سرد

دلم می گیرد از این سایه های غریب

ببار ای ابر بی دریغ

__ لبهای کویر ترک خورده ست __

            ***

بادگیرها که اذان می گویند

و رملها که سجده می کنند بر افق

دلم می گیرد از این لحظه های غروب

دلم می گیرد از این لحظه های غریب

دلم می گیرد از این . . . . . . .

 
____ آنگاه ____

بادگیرها آرام می گیرند

توفانها آرام می گیرند

رملها آرام می گیرند

من ، اما ، نشسته ام اینجا

تا صبح ، تا فردا ، تا انتظار

بتاب ای تنها قرار صبح

شبهای کویر سرد است ..........

    ...............


دوشنبه 90 تیر 13 , ساعت 7:0 عصر

بسم الله الرحمن ارحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

__________________


امشب که صورت تو نادیده می کشم

با یاد تو آینه بر دیده می کشم


از یاد تو که سراسر ملاحتی

بر بوم شعر نمک پاشیده می کشم


امشب که روی تو را در میان چشم

در لحظه های اشک پیچیده می کشم


لطفی کن و به تمنای شعر من

بر لب نمک بزن که بر دیده می کشم


تا آن که تر شوداین لحظه های شور

زخمه بر ابری نباریده می کشم


**********


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ