[ و چون از صفین باز مى‏گشت ، به گورستان برون کوفه نگریست و فرمود : ] اى آرمیدگان خانه‏هاى هراسناک ، و محلتهاى تهى و گورهاى تاریک ، و اى غنودگان در خاک اى بى کسان ، اى تنها خفتگان اى وحشت زدگان شما پیش از ما رفتید و ما بى شماییم و به شما رسندگان . امّا خانه‏ها ، در آنها آرمیدند ، امّا زنان ، به زنى‏شان گزیدند . امّا مالها ، بخش گردیدند . خبر ما جز این نیست ، خبرى که نزد شماست چیست ؟ [ سپس به یاران خود نگریست و فرمود : ] اگر آنان را رخصت مى‏دادند که سخن گویند شما را خبر مى‏دادند که بهترین توشه‏ها پرهیزگارى است . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 91 اردیبهشت 7 , ساعت 7:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین

با تو هستم،تو ........ هستی ؟

نمیدانم ، نگرانم ، به گمانم فراموشی گرفته ام

اصلا یادم نمی آید نخستین اسمی را که

صدا کردم یا فراموش

که بود یا کجا ؟

فقط می دانم که " تو "

آخرین اسمی هستی که بیاد من خواهی ماند ..

یادم هست اولین باری که گفتم : تو

گفتند : مودب باش !

و من نفهمیدم که چرا ؟!

و امروز یک نفر گفت : تو

و من به او گفتم مودب باش

او هم خندید و گفت : شما ...

اما او هم نفهمید

که برای گفتن از " تو "

باید از تمامی این اسمهای دیگر گذشت .. فراموش کرد  .. گذشت ..

نگرانم .. اصلا یادم نمی آید .. به گمانم فراموشی گرفته ام

تو را می گویم ، تو .. با تو هستم ، تو .....

هستی ؟....


*********



لیست کل یادداشت های این وبلاگ