شنبه 90 بهمن 29 , ساعت 5:29 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
قرعه ای زد فلک و باز بنام افتادم
ورقی زد به هم و از خُم خام افتادم
گشته ام عین الف گرچه ولی صد افسوس
ناقصم تا که از آن عشق تمام افتادم
****
طشت رسوایی من را به سر دست مگیر
این خودم بودم و اینگونه زبام افتادم
بال من باز مکن روی مگردان از من
من به عشق قفست بود به دام افتادم
ماه من،کنج لبت داعی کوثر دارد
خامیم بود در این فکرت خام افتادم
گفتی و آن نمکت راز کلامم گردید
راز من فاش شدو من زکلام افتادم
نوشته شده توسط محمد مهاجری | نظرات دیگران [ نظر]