بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین /
پدربزرگم با رومیان جنگید ، پدرم با مغول ، و من با این دنیای "صفر و یک" . چشمانم بدجوری به این مونیتور سنجاق شده است . من که تا دیروز حتی به زور و زحمت هم در این کیس های کامپیوتری جا نمیشدم ، حالا به جبر هم که شده باید بروم تا انتها در این لب تاب ، تبلت و موبایل که تازه هر روز هم باریکتر و باریکتر مشوند . چه باید کرد ؟
معلوم است لابد باید من هم این وسط هرجور که شده کوچکتر و کوچکتر بشوم که شدم و شدم .. تا اینکه بالاخره معلوم شد در این میان کلا عضو زائدی هستم و از خیرم گذشتند .
حالا دیگر میخواهم بزرگ شوم . میخواهم عصیان کنم . میخواهم دیگر در هیچ کیس یا تبلت یا مونیتوری جا نشوم . آخر حیف من نیست که با اینهمه دک و پُز و قدّ و قواره به چند "صفر و یک" شکسته شوم؟!
اولش که آمدند اینطور نبود . ابتدا یک ماشین حساب گذاشتند کف دستمان _ که همان چرتکه خودمان بود _ بعد که حسابی به این صفر و یک هایش معتاد شدیم مصرفمان را کم کم بالا بردند تا آنجا که برای رفتن به خانه مادر بزرگ هم بهترین راه را در نت پیدا کردیم و فال حافظمان هم شد دیجیتالی که : چشمت را ببند ، نیت کن و کلیک .. . دور بین مان شد دیجیتالی ، بانک مان شد دیجیتالی ، ضبط مان دیجیتالی ، پخش دیجیتالی ... حتی آقا اسفندیار سرکوچه مان هم که هنوز در پستوی مغازه اش خوشمزه ترین ماست دنیا را میزند ، اما حتی او هم دیگر پولش را در کارت نگه میدارد ، با اینکه می داند در این مدت حتی یک گرم هم به کارتش اضافه نشده است! .
چه من که اکنون این متن را مینویسم یا شمای عزیزی که بزرگواری کرده آن را می خوانید ، خوب میدانیم دیگر که کار از کار گذشته است و "صفر و یک" شده واجب تر از نان شب مان . اما بیاییم دست کم دوستی هامان را از چنبره ی دیجیتال بیرون بکشیم . باور کنیم که یک نگاه گرم ، یک دستِ مهربان و یا یک لحظه دیدار ، به هزار گیگ بایت "صفر و یک" می ارزد . باور کنیم .