بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
همیشه
مظنون اولم
و گزینه ی دوم
و زمانی که نگاهم را میدزدم از
چشمهاتان
میگویید خیالاتی شده
اما خیال که این همه
خیس نمیشود
&
خیالست دیگر
یک وقت دلش میخواهد
بلند شود
بیاید دستت را بگیرد
و بیاورد
بنشاند اینجا
رو در رو
چشم در چشم
و بگوید
صنم ! آخر حرف حسابت چیست
با من
&
شاعرم
خیالاتیم
جای همه خیال میکنم
و شب ها برای شام
2 قاشق خیال را
داخل کاسه
ترید میکنم با ماست
اما شماها چه؟
شما؟
وقتیکه شاهزاده تان نمی آید
با آن اسب سفید
یا کشتی تان بی هوا غرق
میشود
یا وقتیکه خیال میکنید
عشق هست
اما نیست
اینجاست که من
میشوم مظنون
میشوم مظنون اول
اما درست آنجا که باید
دودوتا تان بشود چهار
آنجا که پول و ماشین
با ویلا مَچ نمیشود
و نرخ سکه میشود شام شب ..
من که باید همیشه شاعر باشم
میشوم گزینه 2
&
حسابی خراب کردید
خراب
با ماشین هاتان
با لودر هاتان
افتضاح
با سیمان ، گِل گرفتید دهان درخت را
و خنده های شهر را
اگزوزمالی کردید حسابی
آخرش هم باید
این منِ شاعر
بلند شوم
بیایم
بنشینم
این وسط
و هی خیال کنم خیال کنم خیال ..
تا آخرش
هرطور شده
دوباره
از نو
یک شهر رویا بسازم
برایتان