دوشنبه 92 مهر 22 , ساعت 8:28 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
دو تا قمری که باهم میپریدند
چو من را خسته و آواره دیدند
به هم گفتند اگر میشد چه میشد
که این دیوانه را هم میخریدند
* * *
هی چرخ زد این جهان و ما چرخیدیم
در خواب و خیال و آرزو گردیدیم
اینگونه خلاصه شد همه قصه ما
یک صبح بپا شدیم و شب خوابیدیم
* * *
نوشته شده توسط محمد مهاجری | نظرات دیگران [ نظر]