شنبه 90 اردیبهشت 3 , ساعت 4:56 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
______________
2_ 3 روزی ست که دلم بدجوری گرفته است .
2_3 روزی ست که زیباترین کلمات هم چنگی به دل نمی زنند .
2_3 روزی ست که ساعتها کش می آیند تا آن ته دنیا .
2_3 روزی ست که دیگر،دلیلی برای نوشتن پیدا نمی کنم ، نمی شود. .
2_3 روزی ست که چشم و دلم دائماً دعوا می کنند با هم .
2_3 روزی ست که ساعتها ، دلیل بیدار شدن را از دست داده اند .و دیگرمرتب نمی شوند
2_3 روزی ست که روزها بی اندازه طول می کشند . . طول می کشند . .
2_3 روزی ست که زنگها عوض شده اند و هر چه می گویم "الو "
کسی از آن طرف جوابی نمی دهد .
2_3 روزی ست که روزهایی ، بی خاطره و خیال
می گذرند . . می گذرند . .
و می گذرم
. . . . . . . . . . . . . .
2_3 روزی ست که از "تو " بی خبرم
بی خبرم
________________________
نوشته شده توسط محمد مهاجری | نظرات دیگران [ نظر]