• وبلاگ : مهاجر
  • يادداشت : بهارانه......غزل .....دست دست دست .....
  • نظرات : 9 خصوصي ، 74 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام بر برادر بزرگوار
    نميدونم چرا هميشه نزديک عيد؛اين غزل مولوي را با خودم زمزمه ميکنم!

    آمد بهار خرم و آمد رسول يار

    مستيم و عاشقيم و خماريم و بي‌قرار

    اي چشم و اي چراغ روان شو به سوي باغ

    مگذار شاهدان چمن را در انتظار

    شايد بخاطر اينه که شعر ديگه اي بلد نيستم!
    اما وقتي شعر شما را هم خوندم دوباره همون حس شعر مولوي بمن منتقل شد(آيکون جل الخالق)
    بهر حال صــــــــــادقانه براتون آرزوي توفيق دارم.
    پاسخ

    سلامي هميشگي بر براذر عزيزم..:).. همه اش بزرگواريته ...قدم رنجه كردي و قلم ...مممنونتم ...انشاالله مويد و منصور باشي... به توفيق الهي ... مــــمــنونم...:)