سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که میانه‏روى گزید ، درویش نگردید . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 95 آذر 8 , ساعت 8:53 صبح

 

هنوز از داغ احمد  نیمه جانم

که زد داغ حسن آتش بجانم

هنوز از سینه ام غم شعله ور بود

که زد داغ رضا  بر استخوانم


پنج شنبه 95 تیر 31 , ساعت 7:5 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/


نمیدانم عشق چیست
اما همیشه ترسیده ام نداشته باشمت
@
عاشق که باشی
شعرهایت را مینویسی
عاشق تر که باشی
شعرهایت را برای خودت نگه میداری
و وقتی که دیگر خیلی عاشق شدی
می نشینی
و تنها
گوش می دهی
شعرهایی را که دیگران گفته اند
و این همه را
از گوشه چشمت
میشود
ف
ه
م
ی
د

.


چهارشنبه 95 تیر 2 , ساعت 10:16 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/


تو آب روانی فقط خدا داند
تو صورت جانی فقط خدا داند

ز هر چه بگویم تو نیک تری
تو بهتر از آنی فقط خدا داند

تو پاک سرشتی نهان جهانی
تو قلب زمانی فقط خدا داند

به چشم خدایت عزیز و بلندی
و عشق جهانی فقط خدا داند

دخیل تو هستم گَرَم که بخوانی
و گرچه برانی فقط خدا داند

تو قاب ضمیری به لحظه رفتن
و ورد زبانی فقط خدا داند

فَعِزُّکَ عَینی وَ حُبُّکَ قَلبی
که تو اینی و آنی فقط خدا داند


پنج شنبه 95 اردیبهشت 30 , ساعت 2:5 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/


این یا آن
مسئله این نیست
________

آه
من
و این لحظه های سرد ..
نبودنت را - حتی -
شیشه ها هم
باور نمی کنند
&
پرنده های دود
ستاره هایی سو
فضاهایی لک
از بود
یا نبود
این طرف ها
یک نفر دنبال آسمان می گردد
یک نفر - اینجا -
سخت
دلش آسمان می خواهد
یک نفر
دلش لک زده
پرواز
راز
آغاز می خواهد
از شب های شب
از روزهای روز
اینجا
یک نفر دلش لک زده
آسمان می خواهد
&
با من بگو
تویی که از دیده ها
بیرون نشسته ای
آزاد
با من بگو
اینک
کدام نگاه
خودش را گرم می کند
با تو
و کدام شب
نزدیک تر است
به صبح
و کدام دهان
به آسمان
تو آرزوی کدام شبی
و آورده ی کدام صبح
تو با کدام ستاره نشسته ای
که اینهمه سنگین می گذرد
شب
تو چه دیده ای
در نگاه من
که چشم میگیری
از چشم
...
نگاهم
م
ی
ر
ی
زد
.. ابر
و زمان میگذرد
.. باد
برای گریستن هم
حتی
فرصتی نیست
در این همهمه گاه صبح ..
السلام علیک
یا باقی مانده ی خدا
بر زمین


شنبه 95 اردیبهشت 18 , ساعت 2:2 عصر

بسم الله الرحمان الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/

طنز لطیفیست
دست هایت
وقتی که نگاهت
به سویی ست
و قدم هایت
به سویی ..
راحت باش
از بیدهای شکسته ی
               مجنون
کسی نمی پرسد
که چرا
سرریز شده اند
همین
ابتدای
بهار
.
.


شنبه 95 اردیبهشت 11 , ساعت 2:13 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/

تاکسی
_______
دست فرمانش
بد نیست
بعد چهل سال
اما موهای سپیدش ..
سینه اش
یک دنیا حرف است
از شنیده ها
از دیده ها
بعد چهل سال
اما موهای سپیدش ..
صورت تکیده اش
حرف میزند
با من
با تو
بعد_
اما موهای سپیدش ..
آنگاه
صورتش را برگرداند و (آرام) گفت :
مرد بدون کار میمیرد
میمیرد
اما
موهای
سپیدش ...



شنبه 95 اردیبهشت 4 , ساعت 9:48 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/


لنگ و لوچ
گیج و پوچ_____

همسایه ای داریم
که یک پا ندارد
و تصور میکند
بارِ کمتری بر زمین می گذارد!
بیچاره نمیداند که زمین
حتی وجودش را حس نمیکند ..
&
می گویند روزِ رهایی
خورشید از مغرب طلوع می کند
می دانی چرا؟
معلوم میشود که تا آنروز
دنیا
تنها ، یک توهم بوده است
توهم
&

بیا
بیا
در همین توهم هامان
باهم مهربان تر زندگی کنیم
مهربان!
پیش از آنکه
متوهم دیگری
ما را قضاوت کند

 


چهارشنبه 95 اردیبهشت 1 , ساعت 2:2 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/


چه شادم من امشب ، من امشب چه شاد
گه گیتی به بخشش چه دستی گشاد

که بود این پسر وز تبار که بود
که این گونه دل در برش سر نهاد

جهان گشته میزان به میزان او
که بی او کم و کم از او شد زیاد

بر او گشته دنیای دانش مرید
و بر مردمان شاه مردان مراد

زمین می نشیند به اشک یتیم
و خیزد به هنگامه ی عدل و داد

دو دم بود تیغش که تا دم به دم
بریزد سر خیره چون برگ و باد

چو در آینه ، حق نمودار گشت
چه وهم و خیالی که در دل فتاد

که تا بوده او بود و تا هست هست
چون او گوهری مام گیتی نزاد

نجوشد مگر عشقش از جان من
و جز این نباشد نبود و نباد

چه شادم من امشب من امشب چه شاد

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&


شنبه 95 فروردین 14 , ساعت 7:51 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/

با سود و بهره اش
برمیگردانند
به من
دردهایی را که
سپرده ام
به این چکامه ها
..
به زودی
داراترین مردمِ جهان خواهم بود
اگر
همین گونه پیش برود ...


یکشنبه 95 فروردین 8 , ساعت 9:45 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/


می وَزد بر دشتِ جان از کویِ دوست
خوش نسیمی کز شمیمِ روی اوست

می فروزد چرخِ گیتی ، ماه و مهر
دستِ یزدان ، گنبد گردان ، سپهر

می رسد از ره مَهی دریایِ نور
بر قدومش جمله حوران در سُرور

قُدسیان شادی کنان ، تکبیرزَن
حوریان بر گردِ شمعش انجمن

دستِ حق از نورِ خود ، عطرِ بهشت
می نشاند گلبری حوری سرشت

فخرِ عالم ، تاجِ احمد ، بر سرَش
شاهِ دین ، قاموسِ اکبر ، همسرش

بر فلک ، از دامنَش افشانده نور
سر به سر معصوم و از زشتی به دور

یا رب! این سوداگرانِ دل کیَند
کز بهشتند و میان ما ، زیَند

مَهر او نیل و فرات و دجله نیست
مَهر او جان و دلِ هر شیعه ایست

نامِ زهرا از قلم چون خواستند
جوهرش با عطرِ گل آراستند

گر به دل داری غمِ زهرا نکوست
زنده باشد دل که دارد نامِ دوست

هر گل و ریحان در این بستان که رُست
نامِ او دارد به پیشانی ، دُرُست

هرچه باشد نغز و شیرین این کلام

نقشِ دل دارد به صورت ، والســلام


مــیـــلاد زیــبـای بـانوی دو عالـم مــبارکـبـاد

 


   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ