پيام
+
نه ، حتما بيشتر از5 يا 6 سال نداشت . و سعي کرده بود موهايش را حسابي زير روسريش بپوشاند .اما يه چند تار طلايي . . . پدردر خانه را باز کرد و هردو وارد خانه شدند . گرماي ظهر بيداد مي کرد . صداي اذان ميامد . . . . بابا ، دالن اذان ميگن ، تسنمه ، حالا ميتونم افطال کنم .. اشک توي چشماي پدر .....

ياسيدالکريم
91/6/11
*فدايي ولايت*
ادامش رو هم بنويسين
*فدايي ولايت*
اينقدر زود كه تموم نمي شه آقاي مهاجر ادامش؟؟؟؟؟
*مهاجر*
فدايي ولايت ممنون از شما . اينجور نوشته ها . بقيه ش رو دوستان خودشون ميخونند . من يقين دارم الان هركسي كه اين رو بخونه تا ته قصه ش رو خونده .اصولا اينا داستان كوتان ديگه . .
*فدايي ولايت*
آخه همه ي جالبيش به آخر قصشه/خواهش مي كنم :(0
*مهاجر*
سلام اخوي آقاي محمد جواد بزرگوار ممنونتم طاعات عبادات شماهم قبول .. وبازهم جمعه است ........
*فدايي ولايت*
اين دل اگر کم است بگو سر بياورم/
يا امر کن که يک دل ديگر بياورم/
خيلي خلاصه عرض کنم " دوست دارمت "/
ديگر نشد عبارت بهتر بياورم/
[ اللهم عجل لوليک الفرج ]
*مهاجر*
اللهم عجل لوليک الفرج
*فدايي ولايت*
الهي آمين