• وبلاگ : مهاجر
  • يادداشت : فـــــــال چــــاي
  • نظرات : 2 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام خدمت شما... قشنگ بود نوشتتون:)
    يکي از دوستان تعريف ميکرد يه روز که اصن حوصله ي مهمونو نداشتن، از قضا يه تفاله خوشکلم مياد رو چايش, اونم ميزنه از وسط نصفش ميکنه که چند ساعت بعد خبر دار ميشه عموش که تو راهه خونشون بوده دچار يه تصادف ناحور ميشه و پاش ميشکنه... طفلي ميگفت همش تقصير من بود که اون تفاله رو نصف کردم:))
    گفتم تعريف کردن اين ماجرا هم خالي از لطف نيست...:))

    پاسخ

    ســـلاام ..ممنون از حضورتون :) ../ خاطره جالبي بود ..البته اصل خاطره نه شکستن پاي عموي ذوستتون ها :دي / همينطورم برام جالب بوداز جهت گستردگي اعتقادات و رسومات که خودش موجب پيوندهاي گسترده اجتماعي ميشه...بازم ممنوم .:)