سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
 
شنبه 90 بهمن 29 , ساعت 5:29 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


قرعه ای زد فلک و باز بنام افتادم

ورقی زد به هم و از خُم خام افتادم


گشته ام عین الف گرچه ولی صد افسوس

ناقصم تا که از آن عشق تمام افتادم


طشت رسوایی من را به سر دست مگیر

این خودم بودم و اینگونه زبام افتادم


بال من باز مکن روی مگردان از من

من به عشق قفست بود به دام افتادم


ماه من،کنج لبت داعی کوثر دارد

خامیم بود در این فکرت خام افتادم


گفتی و آن نمکت راز کلامم گردید

راز من فاش شدو من زکلام افتادم

****

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ